به هوای تو هر شب بهار دسته دسته در من جوانه می زند غنچه باز می کند و زیبایی اش را به رخ تمام فصل های دلم می کشد روزهایت را به هوای بهاری صبح هایم پیوند بزن که دنیا از اینجا زیبا می شود و هر شب هانه های دلم را به موسیقی ملودی نور سنجاق میکنم محبوب بیقرار شعر برگرد می خواهم تمام این غزل را ننوشته عریان کنم برای شب و دلبریها با خیال آغوشت بیا حقیقت دارد تو را دوست دارم در این باران بهاری میخواستم تو در انتهای خیابان نشسته باشی من عبور کنم سلام کنم لبخند تو را در باران میخواستم کنار تو بودن نشان همه زیبایی هاست ارمغان تکتک خوبی هاست شکفتن شکوفه ها و استشمام عطر همه گلهاست مژدهی بهاران و نو شدن زندگی در همه فصل هاست کنار تو بودن نهایت همه عشق بودن هاست دعوتم کن به شهر آغوشت شهری که عطر دلدادگی اش بتَراود اندامم را آغوشی که بی پَروا مَرا لا بلای بازوانت بفشارد بوسه هایت غرقم کندآنگاه با شهد لبانت عسلی کن لبانم را زادگاه عاشقانه هایم قلب توست که آنجا بساط عشق بر پا کرده ای تادر کرانه های بی پایان آغوشت دوست داشتنت را زندگی میکنم در سَمتِ چپ سینه من یک خانه کوچک است کسی جز تو در آن زندگی نخواهد کرد
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|